با مامانم دعوا کردم. حتی اگه اشتباه باشه دیگه نمیخوام ملاحظه کسی و بکنم. اگه اذیتم کرده، اشتباهی کرده، بهم حس بدی داده درموردش حرف میزنم و خودمو مقصر نمیبینم. هم قربانی باشی هم مقصر. آخه انصاف کجاست؟
یعنی تو این دنیا ینفر نیس که با من مهربون و منصف باشه؟ گناه دارم خب. ینفر که بتونم بهش اعتماد کنم که خوبی بخواد واسم. مادر خودم هم طوری نبود که خوبی من و بخواد. این همه آسیب زد و الآن راحت صداشو بالا میبره که برو خودت درستش کن تا کی میخوای بهم بگی؟ فکر نمیکنه بابت رفتارهای جاهلانه و خودخواهانش چقدر زندگی من تا اینجا سخت بوده. اینکه تربیت شدم تا یه بازنده واقعی باشم برام قابل بخشش نیس. اینکه مجبورم کردن خودم و انقدر سانسور کنم اما خودشون کوچکترین ملاحظه ای نسبت به من نداشتن رو چطور ببخشم؟
امروز حس کردم بد رودست خوردم. بعد الف و یادم اومد و بعد هم اینکه برای افزایش حقوق کوچکترین حقی در خودم نمیبینم. آخه یه آدم چرا باید اینجوری بزرگ بشه. من دارم با چی میجنگم؟ بخش همیشه عذرخواه و کم درونم؟ چرا وقتی کم میارم مادرم انقدر بی مسئولیت و قلدره؟