توسط Bluepetus
| چهارشنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۲ | 21:37
آخرش هیچکس درک نکرد
هیچ کس ندید چطور دارم میجنگم که سرپا بمونم.
آخرش هیچکس منو ندید.
اهمال کاری؟ مگه چقدر میتونم خودم رو مجبور به کارهایی کنم که دوس ندارم؟
چقدر فشار روی دوشم باشه؟
چقدر میتونم با دل شکسته بدوام؟ معلومه یه جا نفسهام به شماره میوفته و دست میذارم روی زانوهام و بغضم بالاخره یه جا میترکه.
چه توقعیه؟ من از چی راضیم؟
چرا باید سرحال و با انگیزه هر روز کارهامو انجام بدم؟
اصلا امید من کو؟
انگیزه من کو؟
طبیعیه که حالم بد باشه