توسط Bluepetus
| چهارشنبه بیست و سوم آبان ۱۴۰۳ | 15:48
قبلترها با خوندن رمان های الکی دلم میخواست یه پسر پولدار عاشقم بشه. دیروز چند نفر صحبت میکردن. شنیدم که توی یه هتل بزرگ و معروف کار میکنن. از مسائلشون میگفتن و باهم درد و دل میکردن. فکر میکردم برای تعبیر شدن رویای سیندرلا باید با آدمهای خیلی پولدار برخورد داشت. مثل کار کردن تو چنین هتلی. اما نه تنها معلوم نیست چه آدمهای خودشیفته ای به پست آدم بخورن، بلکه ممکنه رییس ها هم غیرقابل تحمل باشن. اونطور نه از عشق خبری هست نه از آرامش فکری. پس عشق و خوشبختی لعنتی کجاس؟ هیچ فرمول و راه حل خاصی نداره. زمان درست، مکان درست، آدم درست. این سه تا باید جور شن. اما گوشه گیری، غرور، ارتباط با آدم دیگه... هزارتا چیز دیگه راه و میبندن.