گیجم. آینده برام مبهمه. درم برای الف تنگ شده. اما همچنان معتقدم بی معرفتی کرد. شک دارم بودن با من چیزی بوده باشه که اغلب خواسته باشه. گاهی فکر میکردم از سر مسئولیت و احساس گناهه که ادامه میده. اون آخرا هرسوالم یه التماس بود. آخرین تلاشم بود. وقتی کار از کار گذشت گفت اون سوالهارو جدی جواب نداده. بعید میدونم. بدون الف دچار انباشت حرف شدم. یکم گم شدم. کاش میلش به موندن بود. دوست داشتنش برام راحت بود. هرچند اشتباه و خطرناک، دوست داشتم دوسش داشته باشم.
چند ماه گذشته از اون روزی که تصمیم گرفتم آدمهای دیگه رو هم ببینم. هنوز کسی اما به چشمم نیومده. همسنم باشه، به من شخصیتش نزدیک باشه، کاری و مسئولیت پذیر باشه، ظاهرش مود قبول باشه...
اولین فاکتوری که جور نبود سن بود. بعد مسئولیت پذیری بعد سن و ...
پسرهای مسئولیت پذیر همسن من و بزرگتر کجا هستن؟ البته من آدم رقابت نیستم. نباید به چشم کس دیگه هم اومده باشه