سرم داره منفجر میشه
نمیتونم واضح فکر کنم
اما فقط با تمام وجود میخوام از الف جدا شم. قبلا تو رابطه با دوستام خشمم یهو بالا اومده و آسیب رسوندم هم به خودم هم اونها. اینبار شعی کردم خشمم باعث جداییمون نشه.
اما خشمم الان روکش هست انگار.
روکش روی نخواستن. چرا نمیخوام؟ چون دوس ندارم فداکاری کنم؟ چون شناختم زیاد نیس. چون الف مسیر زندگیش خیلی از من جدا شده. چون نمیتونم رو باقی عمرم ریسک زیادی کنم.
و چرا زود تموم نمیکنم؟
چون دنیارو با الف شناختم. جز اون کسی و نمیشناسم. و میترسم بقیه بیشتر ناامیدم کنن.
چون قلبم به الف خو کرده. دوست داشتن اون رو بلده.
الف دیگه الف رویایی که تو ذهنم بود نیس. آغوش گرم نیس. قابل اعتمادترین نیس.
اما همچنان بهترین پسریه که میشناسم.
پسرهای دیگه رو نمیشناسم. الف رو هم زیاد نمیشناسم.
کاش تصمیم برام آسون تر شه