تصمیم گرفتم دیگه اون دختر محتاط و باملاحظه و عاقل همیشگی نباشم. کسی که از زندگی غافل شده بود و افتخارش تجربه نکردن بود.
شاید تند رفتم، شاید اشتباه بود اما خیلی سریع تصمیم گرفتم برم سفر و الف رو ببینم. حتی یک روز رو باهم توی یه خونه سپری کردیم.
چیزهایی که فکر میکردم الف از پسشون برنمیاد، تونست انجام بده و هیچ مشکلی پیش نیومد اما چیزی که خیلی ازش مطمئن بودم میشه گفت نابود شد.
اونهم اعتمادم به الف بود. مسلما وقتی بپرسم با کس دیگه صحبت میکنی میگه نه اما وقتی کنارش بودم و خواستم اینستا و تلگرامشو بهم بده حسابی مقاومت کرد. حتی وقتی فهمید باعث بی اعتمادشدنم شده، گفت با اینکه چیزی نداره ولی باز نمیتونه بهم بده.
خب میفهمم آدم قابل اعتماد من بودم و اونی که تصمیم گرفته بود اعتماد کنه هم من بودم.
دارم بی باکتر و جسورتر عمل میکنم. امیدوارم این جسارت و بی باکی کمک کنه بهتر تصمیم بگیرم.