دارم سعی میکنم فکرنکنم پدرم چرا گوشیشو جواب نمیده! دارم سعی میکنم فکر نکنم چرا اون سر شهره؟ میدونید چیه؟اندازه یه سر سوزن هم بهش اعتماد ندارم.
به خودم میگم وارد این ماجرا نشه ولی ته دلم غوغا میشه. که این پور واسه تو پدر نمیشه!شکسته و داغونم اما سرپام هنوز.
به هر دری زدم یکیو پیدا کنم برم بیرون باهاش. و حس بدی به خودم دارم. دلم میخواد بیخیال همه شم. میشه اصلا؟میشه بیخیال همه شد؟ نمیدونم تنهایی یه حدو مرزی داره اما فکر میکنم نشه خیلی هم باهاش کنار اومد.
بهرحال بیش از اینها نیاز به استقلال دارم. باید گاهی تنها برم رستوران. این میتونه نیازم به بقیه آدمها رو خیلی کاهش بده.
کاش از کسی نخواسته بودم باهام بیاد بیرون💔
آدم تو شهر خودش اینهمه غریب مگه میشه؟
اشکالی نداره. مصمم هستم از این هم عبور کنم.