با افرادی صحبت کردم یکنفرشون روانشناس بود و من چیزی فهمیدم که نمیدونم باهاش چکار کنم!
فهمیدم من عمدا سعی میکنم گناه ها و خطاهای مامانمو نبینم.
حتی میترسم یا احساس گناه میکنم که اونو خطاکار بدونم .
حالا من نمیدونم چطور باهاش رفتار کنم ؟!
وقتی بچه بودم باهام دردودل میکرد و باعث شد زیادی باهاش همدلی کنم .
بقول مجتبی شکوری همدلی شمشیر دولبه اس .
همین همدلی باعث شد احساسات منفیم نسبت به پدرم شدت بگیره .
چقدر حس حماقت میکنم .
من فکر میکردم میدونم تو زندگیم چخبره اما هربار چیزی رو میفهمم که قبلا متوجه نبودم .
حالا همین منی که بزور خودش و خونوادشو میشناسه میشینه بقزه رو قضاوت میکنه !
نمیدونم ناراحت باشم بخاطر اینکه پدر و مادرم ، هر دوشون مقصرن و آنچنان فرقی باهم ندارن ؟ یا گیج بشم یا هم خوشحال بشم که دارم به حقایق و بلوغ بیشتری دست پیدا میکنم ؟!
بهرحال حالم بهتره .
خشمم تقسیم شده روی دو نفر و بخشیش هم دود شد رفت هوا .
درمورد رابطهام با مادرم نگران شدم . با خودم میگم نکنه من مهرطلبم ؟
از اون جایی که خودم و بیشتر اوقات دختر خوب و مهربونی نشون میدم ، بعید نمیدونم مهرطلب هم باشم .
من خیلی حالم بهتره .
فکر میکنم البته