اخیرا چن تایی خواستگار دارم. برعکس این دو سال اخیر که داشتم نگران میشدم. واسه همین یکم هول میکنم که نکنه موقعیت ازدواج رو از دست بدم. اما ازدواج به چه قیمتی. حتی نمیتونم خودم رو کنار کسی به جز آقای الف تصور هم کنم. آقای ی هم ۹۵درصد رنگ باخته پیشم.
نگران بودم آقای الف رو ببینم و متوجه شم رابطه آنچنان خوبی باهم نداریم. یا به اندازه کافی نتونیم باهم کنار بیایم. یا واسم جذاب نباشه.
اما من کنارش خودِ خودمم. دستاشو که میگیرم قلبم میلرزه. وجودش یه گرمای عجیبی داره. صداش واسم گوشنوازه.
رفتارهاش خیلی از قبل هم بهتر و پختهتره. اعتمادبنفسش بیشتر شده. اما هنوز یکم خجالتیه. یه خجالت که خیلی هم بزرگ نیست.
با اینکه تصمیم دارم پول همه غذاها رو نصف کنم اما چیزی نگفتم و اون هم بدون خساست پول همه چیز رو حساب کرد. میدونم حسابش انچنان پر نیس و میدونم اگه پولاش تموم شه چقدر واسش سخته از خانوادش بخواد.
دارم فکر میکنم واقعا ارزش داره واسش صبر کنم. دو سال یا حتی سه سال صبر میکنم. حتی اگه نشد باهم باشیم حداقل تلاش کردیم یا کردم.
من کنار کی میتونم چنین حال خوبی داشته باشم؟
کنار کی لازم نیست نگران باشم توی گوشیش چه خبره؟
کیه که تو روزهای خوب و بد کنارم باشه؟
این ادم واسم خیلی مهمه