ول کنم بذارم بابا هر غلطی خواست انجام بده. به درک. کاش یبار میرفت دیگه نمیومد یا کاش یبار میومد و برا همیشه خطر رفتنش از بین میرفت. اما شاید اونوقت که از بودنش مطمئن بودم ترسم میشد ترس از فوتش.
یکی مثل من انگار توی تاکستان داره قدم میزنه هر چقدر بخواد میتونه غصه برا خودش بچینه.
شبیه مادرم داد میزنم وقتی عصبیم. شبیه مادرم مسئولیت انتخابهامو گردن نمیگیرم و روبطم با آقای الف شبیه خارستان داره میشه. هر چی بیشتر قدم بزنیم بیشتر زخمی میشیم.
البته اینا هم اغراقآمیز هستن. اونقدرا هم وضع بد نیس.
دارم تلاش میکنم. یجوری نتیجشو میبینم.
یوقتایی ادم اگه بتونه ریلکس کنه غرق نمیشه. مثل توی استخر که هر چقدر هم عمیق باشه ادم اگه بخوابه روی اب غرق نمیشه.
ریلکس شم و یادم بیاد اگه پدرم همه جوره عالی میبود چقدر فکر مردنش اذیتم میکرد. یا مادرم همین که هست با این نواقص چقدر خوبه که هست. بهتر شد. ریتم نفسهامو میگم. یکم غمگینم اونم درست میشه