توسط Bluepetus
| یکشنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۱ | 19:38
امروز استرس زیادی داشتم. اکثر روز توی تختم بودم. شاید بهتر باشه بگم اضطراب. حضور پدرم رو دوست نداشتم. شاید کسی بگه قدر نشناس ولی وقتی یادم میوفته به خیانتایی که کرده بود و الآن هم بنظر نمیاد تغییری کرده باشه، قلبم به درد میاد.
دلم نمیخواد ببینمش، صداشو بشنوم و اصلا حضورش هم اذیتم میکنه. باز برگشتم سر خونه اول؟ خب یکم وضعیتم بهتره. بهرحال استرس درس و کار و زندگیمو هم دارم.
یکم امروز داره سخت میگذره و وقتم رو دارم هدر میدم. با همه اینها هنوز ۴ساعت از امشب باقی مونده. میتونم باقی روزمو بهتر کنم.