بهم شک کرد! شبیه یه ناظم اخمو منو وادار کرد واسش تعریف کنم همه چیزو
و چیزی نبود...!
و چون چیزی نبود و اون انقدر جدی و بدخلق باهام رفتار کرد، انقدر بی رحم ، انقدر متفاوت با هروقت دیگش ... قلبم شکست .
من دوستش دارم اما اون نمیتونه هرطور دلش خواست باهام رفتار کنه .
دوستش دارم اما حق نداره انقدر راحت بهم شک کنه .
انقدر راحت شک کردنش مثل اینه که تمام حسمو نادیده بگیره
انگار نبینه عشقی که بهش دارم و .
من قبلا واسش زیاد تعریف نمیکردم اونقدر از خودم نمیگفتم... اون شروع کرد منو راه انداخت بعد کنار کشید و تماشا کرد .
یه مدت گذشت من هر ثانیمو تعریف کردم و اون کلی ترین حالت ممکن و انتخاب کرد.
میدونید چیه؟ به هیچ چیز نمیشه اطمینان کرد .
اگه کسی خیلی بهتون اهمیت میده به این معنی نیس تا آخر همینطور پیش بره .
و چه تکیه کردنی قشنگ تر از تکیه کردن به فرد مورد علاقه زندگی؟ چه عشقی قشنگتر از عشق دوطرفه؟
و وقتی یار و محبوب دل تصمیم بگیره روبروی شما بایسته ، قلبتون بی پناه میشه ...
بهرحال من هنوز دوستش دارم علی رغم خشونت و شک و رفتار باج گیرانش ، علی رغم ترس من برای بودن باهاش و جدی شدن رابطه ، اون همچنان آدم با ارزشیه واسم .
فعلا یکم نسبت بهش سرد شدم .
عجیبه از همون چیزی که ترسیدم پیش اومد !
و شاید چون ترسیدم دیدمش ؛ شک !
اون بهم اعتماد نداره . حقیقت همینه .