قسمتی واقعی و پنهان از من

  • صفحه اصلی
  • پروفایل
  • آرشیو
  • عناوین مطالب

باز هم پدرم

توسط Bluepetus | جمعه بیست و دوم مرداد ۱۴۰۰ | 14:20

پدرم ...اوه مرد بیچاره !

به قدری تنهاس که میبینمش قلبم تیر میکشه. اما خب باعث نمیشه دلم بخواد بهش نزدیک شم چون کمی پرخاشگر و غیرقابل پیش بینیه وممکنه احساساتم بدجوری تحریک پذیر شه.

زندگی با مادرم هم کمی سخته .

اون آدم غرغروییه .خیلی خیلی غرغرو .

اگه کسی اشتباهی کنه تا مدتها درموردش صحبت و اون فرد رو سرزنش میکنه .

مدرم هم کمی نق نقو هست . دائما میخواد عقلانیت بخرج بده و از این رو کارهایی انجام میده که اثر مخربش بیشتره .

مثلا میخواد فرهنگ رانندگی و جا بندازه ، وقتی راننده ای خلاف رانندگی کرد، با خشونت دستشو تا مدت طولانی روی بوق نگه میداره .

یا زیاده روی درمورد صرفه جویی آب یا ..‌.

بهرحال من ازدواج پدر و مادرم رو که میبینم عمیقا افسرده میشم .

اونها هیچ برنامه و اشتیاقی برای سپری کردن اوقات مشترک ندارن .

هیچ احترام و محبتی...

پدرم مادرم رو مامان بچه ها صدا میکنه ...مدتیه نمیشنوم اسمشو صدا کنه ... یا گاهی بدخواب که میشه میره توی سالن میخوابه و برای مادرم هم چندان مهم نیست .

اما من عمیقا دلشکسته میشم . قبل از ازدواج اونها همو دوست داشتن ، چی به سر هم آوردن که چنین موجودات خسته و خسته کننده ای شدن!

راستش قبل از اینکه معلوم بشه پدرم بقیه رو با دید برادری نمیبینه و من بفهمم اصل قضیه بیشتر از سوءتفاهم و حواسپرتیه ، از نحوه رفتار پدر و مادرم فهمیده بودم که تو شرایط خوبی نیستن .

هردو نسبت به هم عقده دارن و علی الخصوص پدرم سعی داره نشون بده همه چیز عالیه و در عوض از صدا زدن اسم مادرم بدجور فراری...

مادرم سعی میکنه نشون بده اوضاعش خوبه اما همچنان برا کوچکترین چیزی با نق زدن هاش پدرم رو تخریب میکنه و اگه ما بچه ها پدرمونو ضایع کنیم بیشتر اوقات تو گروه ما قرار میگیره .

و خب مادرم مارو داره !

اما پدرم خیلی خیلی تنهاس

نه پدر دلسوزی نه مادر صمیمی ای ، نه با خواهرا نه برادرا ، یه جزیره تنهاس .

و خب رفتارهای پرخاشگرانه ای داره که باعث میشه خیلیا رو از خودش فراری بده .

عمیقا به کمک نیاز داره اما شدیدا سعی در انکار داره .

مشکل من اینه که حرف زدن باهاش شبیه میخ توی سنگ کوبیدنه !

میشنوه حتی میتونه حرفامو بلافاصله تکرار کنه اما کوچکترین اثری تو زندگیش نداره اونقدر که فکر میکنم ده دقیقه بعد از پایان صحبتامون همه چیزو فراموش میکنه .

من ذاتا دختر پدری هستم و یکی از دلایل احساسات شدید و متناقضم بهش ، شباهتم هست . چه فیزیکی چه فکری من خیلی شبیهشم .

من هم گاهی عصبی و پرخاشگرم . زیاد فکر میکنم و عقیده دارم فقط منم که درست میگم!

کمی تنبل ، کمی باهوش ، و ...

ترسم از اینه که کاملا شبیهش باشم و سرنوشتی مشابه داشته باشم. 

پدرم مثل کسیه که دست و پا زندش رو وسط دریا میبینی و وقتی میری کمکش کنی خودشو بیشتر فرو میبره تو اب که پیداش نکنی و حتی از اون زیر ممکنه بگه من خوبم!

هرکاری انجام میده که کمک نشه بهش.

اون مشکلی نداره واسش ۱۰ ساعت کسی سخنرانی کنه اما کوچکترین اثری روش نداره .

من به شدت نسبت به گوشی تلفنش حساسم وقتی صبح بیدار میشم و میبینم مبلی و انتخاب کرده که وقتی باگوشیش کار میکنه صفحش واسه بقیه قابل دید نباشه، به شدت عصبی میشم . 

بهرحال اون از هوشش استفاده بدی میکنه .

چقدر تنهاییش قلبم رو به درد میاره

مشخصات وب
از اینکه حرف دلم رو خوندی متشکرم . نظراتت واسم ارزشمند و زیبا هستن . روزگارت آباد♡
آرشیو وب
  • آبان ۱۴۰۴
  • مهر ۱۴۰۴
  • شهریور ۱۴۰۴
  • مرداد ۱۴۰۴
  • تیر ۱۴۰۴
  • خرداد ۱۴۰۴
  • اردیبهشت ۱۴۰۴
  • فروردین ۱۴۰۴
  • اسفند ۱۴۰۳
  • بهمن ۱۴۰۳
  • دی ۱۴۰۳
  • آذر ۱۴۰۳
  • آبان ۱۴۰۳
  • مهر ۱۴۰۳
  • شهریور ۱۴۰۳
  • مرداد ۱۴۰۳
  • تیر ۱۴۰۳
  • خرداد ۱۴۰۳
  • اردیبهشت ۱۴۰۳
  • فروردین ۱۴۰۳
  • اسفند ۱۴۰۲
  • بهمن ۱۴۰۲
  • دی ۱۴۰۲
  • آذر ۱۴۰۲
  • آبان ۱۴۰۲
  • مهر ۱۴۰۲
  • شهریور ۱۴۰۲
  • مرداد ۱۴۰۲
  • تیر ۱۴۰۲
  • خرداد ۱۴۰۲
  • اردیبهشت ۱۴۰۲
  • فروردین ۱۴۰۲
  • اسفند ۱۴۰۱
  • بهمن ۱۴۰۱
  • دی ۱۴۰۱
  • آذر ۱۴۰۱
  • آرشيو

B L O G F A . C O M

تمامی حقوق برای قسمتی واقعی و پنهان از من محفوظ است .