پیامهاتون جاش پیش من امنه. فقط اگه جوابی دریافت نکردید احتمالا نتونستم وارد صفحتون بشم.
من امشب حالم خوب نیست. چون نمیتونم بخوابم. یبار خوابم برد با صدایی بیدار شدم و دو ساعته دارم تلاش میکنم بخوابم. به اقای الف پیام دادم که نتونستم بخوابم و کمی وحشت کردهام.
ازم عصبانی بود.. بنظرش زندگی رو زیاد سخت میگیرم و متوجه ارزش زندگی نیستم. یکم برخورد خشن و خشمگینی داشت. حرفاش درست بود اما برخوردش بی حوصله و عصبی بود. خب من حالا فقط غمگینم که پیامم رو با عشق و علاقه نخوند و حس های ناخوشایندی بهم داشت. من دوستش دارم.این برخورداش من رو یاد رابطه پدر و مادرم باهم انداخت. خودم کردم که لعنت بر خودم باد.
اون فقط یه دوست نبود واسم، مشاورم بود، مونسم بود، سنگ صبورم بود...
انگار نباید اینطور میشد.
من آدم تنهاییم، حتی نمیدونم تنها نبودن چه شکلیه. اینکه ادم دوستان یا خانوادش هم گوش شنوایی باشن واسش!
من همش ادمارو دارم از خودم زده میکنم.
و انگار حق با منه دوست داشتنم کار سختیه:(((