توسط Bluepetus
| شنبه پانزدهم آبان ۱۴۰۰ | 18:17
این چن روز مشغول انجام پروژهای بودم که به مرحله سختش رسیده بود. برای فرار ازش کارهایی رو انجام دادم که چن ماهی بود انجام نداده بودم.
امروز احساس ناتوانی داشتم. در همه ابعاد!
آقای الف کمی صحبت کرد، گره توی فکرم و شل کرد و الآن من راحت میتونم بخندم، امیدوار باشم و ذوق داشته باشم.
در مقایسه حال صبحم و حال الآنم نگران میشم که نکنه آدم مودیای باشم.
بهرحال زنده باد زندگی.
چن تا مسئله هست که میخوام روشون کار کنم:
- الگوهای فکری و رفتاری مادر و مادربزرگم و نتیجه یکسان هردو از رابطه ازدواجشون. و گریز من از آینده شبیه اونها(به سمت آینده بهتر)
- شناخت تواناییها و پتانسیل های فکری و روانی خودم
- بررسی الگوی نقص و شرم که احتمال میدم داشته باشم