و سوال اینست؛ چرا حالم خوش نیست؟
با دوبار رد شدن تو آزمون رانندگی، کلا خودمو عقب کشیدم و دیگه امتحان ندادم. اسمش که میاد هم دلم میخواد زار زار گریه کنم. چون هم مهارت کافیشو ندارم، هم دل پری از آموزش دهندهاش دارم و هم از ضعف خودم غمگین و ناامیدم.
انگار همش میخوام باهوش و قوی باشم. برا بار دوم که میخواستم امتحان بدم، از آدمهای دیگه خجالت میکشیدم!
آخه چرااااا؟ کی گفته من باید عالی باشم؟ کی گفته باید باهوش ترین باشم؟ این چه توقع عجیبیه از خودم دارم.
چن تا آدم موفق میشناسید که با شکستهای پی در پی از پا درنیومدن؟
اگه بخوام با کوچکترین عدم موفقیت، انقدر احساس ضعف کنم، رویاهامو تو خواب باید ببینم.
بهرحال دارم سختیهایی رو به جون میخرم و تلاش میکنم. خودم رو توی شرایط خاصی قرار دادم. و خب تمام تلاشمو میکنم که قوی باشم، رو پاهای خودم بایستم و زندگی سالمی داشته باشم.
گاهی هم جاهطلب میشم و رویاپردازی میکنم، گاهی با وقتکشی، حال خودم رو میگیرم.
بهرحال اون منِ پرقدرت و باانگیزه و مصمم ۱۸ سالگی، رخت بسته و رفته.
جاش یه آدم خسته، واقعبین، پرعیب و پرتلاشتر داره زخمهایی رو مرهم میزاره، که قبلا فراموششون کرده بود.
این آدم خیلی قویتره، چون با دردهاش مواجه شده، دیگه فرار رو به قرار ترجیح نمیده. من این آدم رو بیشتر دوست دارم، هرچند تنهاتر، هرچند خسته تر و هرچند غمگین تر...
فکر میکنم دارم اصالت پیدا میکنم، میشم اصل خودم!
راه درازی در پیش دارم.
قدرت از ضعفهام میگیرم؛ این جمله که انقدر به دلم نشسته چی میخواد بهم بگه؟ شاید به این علت از ضعفهام قدرت میگیرم، چون واقعبین تر میشم اینطور، یا مسئله کمالطلبیم رو بهبود میده و شایدم چون صداقت بیشتر با خودم و دنیا، یه چیزهایی رو واقعیتر میکنه.
نکته جالب اینه که از وقتی فهمیدم خودم رو دوست نداشتنی میدونم و سعی میکنم خودم رو تو ذهن بقیه بد جلوه بدم، این مسئله هم به آرومی در حال حل شدنه! یعنی گاهی فقط کافیه ببینی نقصها و ضعفهاتو و بپذیریشون. خودشون آروم خوب میشن. شبیه الکلیها؛ تا اعتراف نکنن که الکلی هستن نمیتونن باهاش مقابله کنن!
آگاه بشیم از خودمون♡