توسط Bluepetus
| چهارشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۴ | 7:34
عروسی خوب گذشت. من نامزد چ معرفی شده بودم. یواش یواش با آدمهای غریبه ارتباط برقرار کردم و همه چیز خوب پیش رفت. در اصل بخاطر چ من تجربه جالبی داشتم. همیشه دوست داشتم این مدل عروسی و شرکت کنم. واسم لباس اجاره کرد و بردم آرایشگاه. خیلی تغییر کردم و چ خیلی ذوق میکرد واسم.
دیشب یه دورهمی کوچیک رفتیم. چ یذره با یه دختره صمیمی رفتار کرد. نمیدونم چرا انقد حرصی شدم. امروز دلم نخواست برم پیشش. البته مامان هم داره میره سفر و فکر کردم یه روز و باهاش سپری کنم. روزایی که خونه ام خوش اخلاق نیستم. زیاد با مامان خشن رفتار میکنم و این باعث احساس گناهم شده.
خواب آلودم