امروز رییسم پرسید چطور میرم سرکار و وقتی فهمید ماشین نخریدم هنوز گفت اگه کسی برات یه ماشین مثل کوییک بخره سوار میشی؟ ایجاد فاصله و برگردوندن حرفای این آدم هول به کار، خیلی گاهی ازم انرژی میبره. میخواد یه توضیح بده، انگشتش و میزنه به آستین لباسم...
از طرف دیگه این مرده که 8 برابر من سابقه کار داره عاشق اینه که کارشکنی کنه و منم بکشه پایین. نه فقط من، هرکسی که بتونه. امروز خیلی عصبانی شدم و الآن شدیدا دوس دارم گریه کنم. قلبم بد میطپه، دستام کمی گزگز میشه. اما نتیجه تست قلب و عروقم نشون میده نیازی نیس نگرانش باشم. فقط این اذیت شدن ها نباید واسم عادت بشه. متنفرم از اینکه کسی در حقم بی انصافی کنه. صدام کمی بالا رفت. درونم خشم میخروشید اما همکارم با یه لبخند و ریلکسی سر موضع غیرمنصافه اش ایستاده بود. یکم باهاش برخورد کردم اما باید حد و مرزم و بهش نشون میدادم. حق نداره تو کار بقیه اینطور دخالت کنه. فشار کار به خودی خود برام قابل تحمله و کار واسم شیرینه اما کارشکنی و بی انصافی های این آدم و هول بازی های رییسم فشار مضاعفی وارد میکنه که از تحملم داره خارج میشه.
بعد از کار میرم خونه چ. چ با مادرش زندگی میکنه. یکی دوبار با مادرش هم رودررو شدم اما ترجیح میدم زیاد نبینیم همو. حوصله حاشیه ندارم. دوری و دوستی. برا همین وقتی میرم خونه چ، آروم و بی اثر میرم اتاقش و معمولا یکی دو ساعت بعد مادرش از خونه بیرون میره. چ توجه نسبتا خوبی داره. با شعوره و حرف برا گفتن داریم باهم. اما حرفی زد که من و دور کرد. گفت اگه همسرش بهش خیانت کنه ترجیح میده بعدش تو زندان باشه! این دیدش اصلا قشنگ نیس. زن ناموس نیس. آدمه. این دید کمی پارانوییدیه و خطرناکه برای زندگی.
دلم میخواد بزنم زیر همه چی و همه چیز و خراب کنم. شغلم و رابطم... هیچ کدومو نمیخوام. از طرفی کابوسم خونه موندن اونهم با وضع مالی بده.