سه روزه طپش قلب غیرعادی دارم. رییسم تو ساعات غیرکاری بهم زنگ میزنه، وویس میفرسته یا پیام میده و چون آدم هولی هم هست حس بدی بهم میده. نیاز دارم ساعت کاریم که تموم میشه با کار در ارتباط نباشم که روانم استراحت کنه. اما این آدم حتی برای کار غیرضروری هم اون ساعت مزاحمم میشه. جواب. نمیدم بهش برمیخوره و دعوا راه میندازه. من دچار اضطراب شدم. هنوز هیچ چیزی با خودم سرکار نمیبرم جز اینکه همون روز برگردونم. معلوم نیس تو این سه سال چند بار خواستم استعفا بدم و ندادم. با اینکه درآمدم معمولیه، از استقلال مالی که با این شغل پیدا کردم زندگیم تحول خوبی پیدا کرد. میترسم استعفا بدم و تو خونه باز درگیر مسائل بین پدر و مادرم بشم. میترسم از چ جدا بشم و منبع مالی ای برام نمونه. از روزهای سیاهی که پشت سر گذاشتم میترسم. اما این اضطراب و عدم رضایت... اینا زندگی منن که انقدر بد میگذرن... باید کاری کنم. حساب شده و به موقع. قربانی چیزی نمیشم دیگه.
امروز داشتم فکر میکردم اگه خودمو دوس دارم نباید خودم و مجبور کنم به تحمل چنین وضعیتی. یا تغییرش بدم یا ازش بیرون بیام. تحمل الکی معنیش دوست نداشتن خودمه.