امروز جلسه تشکیل شد. من کوچکترین و کم سابقه ترین فرد بودم. با اینحال بنظرم عملکردم هوشمند و کارآمده. بهرحال بنظر میرسه وضعیتم خوب نیس. بخاطر شرم مداوم، حقم و نگرفتم و کسی هم دلش نخواسته حقی برا من قائل بشه. مسیر شغلیم با یه علامت سوال بزرگ روبرو شده. من چی میخوام؟ اگه قراره زندگی و تمام و کمال حس کنم، اگه از سر احتیاط تو رابطه سمی با آدمی مثل الف نموندم و مطیع خواسته های چ نشدم، تو زندگیم کاریم هم این جسارت و شجاعت و لازم دارم. دوراندازم از زندگیم کاریم و باید سعی کنم تصور کنم، یواش یواش مسیری برای خودم تعیین کنم. نباید تسلیم هرچیزی که تا الآن بوده بشم.
خب بذارید یه حقیقت مهم رو بگم. ته ته این جسارت یه میل و اشتیاقی نهفته اس که زندگی غیرکاریم رو هم جذابتر کنم. مثلا با چالش ها و آدمهای جدید روبرو بشم و اصلا اگه پول بیشتری داشته باشم، تجربیات خفن تری خواهم داشت. و اصلا زندگیم میتونه از این رو به اون رو بشه.
نمیخوام اروم بگیرم. میخوام باز داستان درست کنم. باز چالشی ایجاد کنم که مجبور به حلش بشم. میخوام رشد کنم.