اینبار وقتی داشتیم برمیگشتیم، حسابی بغض کرده بودم، اونقدر که به سختی و به ندرت صحبت میکردم. بغل خداحافظی که کردیم، هر دو سرمونو برگردوندیم و همو ندیدیم. من سریع از ماشین بیرون پریدم و شروع کردم به راه رفتن. از اون بغض فقط یه قطره اشک بارید. باقی رفتن تو قدم هام.
عکسامونو میبینم، حال خوبمون، اعتمادی که بهش داشتم، ارزشی که برا هم قائل بودیم... حسرت میخورم که نشد. ممکنه با کس دیگهای هم اینها رو تجربه کنم؟ که توانایی و دست و دلبازی خرج کردن و داشته باشه. که nبار برم خونهاش و از حد مشخصی که اجازه دادم، عبور نکنه... که من و به همه نزدیکانش معرفی کنه... که همه توجهش من باشم...
میشه یعنی؟
نمیدونم. من لبخندش و دوس داشتم. عشق تو نگاهش و دوس داشتم. بامزه بودنش، جدیتش... دوسش داشتم💔