از پیش دوستم برمیگردم. انقدر که من حرف زدم اون حرف نزد، حس خوبی ندارم. گیجم. یعنس چ داره از من برای فراموشی و حرص درآوردن استفاده میکنه؟ ادامه زندگیم باید چطوری باشه؟ ازدواج کنم؟ نکنم؟
به چ گفته بودم تا ۵ سال دیگه هم قصد ازدواج ندارم فعلا. چ گفت اگه یه پسر خوب، با ظاهر خوب، شغل و درآمد خوب بخواد باهات ازدواج کنه، نمیخوای؟ گفتم تا سال آینده اگه نخواد فوری ازدواج کنیم، اوکیه. خب اینجا یکم احساس حقارت کردم. این موضوع انگار نشون داد چنین پسر بدرد بخوری تو زندگیم نیس....
امروز به پدرم نگاه می کردم، اصلا نمیارزید که مادرم جوونیشو پاش بده. رابطه بینشون به شدت فرساینده و مستهلک کننده است. گیجم. همه چیز تو سرم چرخ میخوره... صدای باس آهنگ، ترافیک، هوای گرم... و پلک هام که سنگین و خسته ان.
چرا نمیفهمم چی میخوام؟