امروز هم روز عجیبیه و مطمئنم تا شب بیشتر از این هم عجیب میشه. چن وقتی هست تو شرکت تنش هایی هست، مخصوصا سر حقوق و مزایا. امروز برای کاری پیش رییسم رفته بودم. گفت ممکنه از شرکت بره و چون خودش تاسیسش کرده دوس نداره فروبپاشه. گفت من رو جایگزین طراح اصلی شرکت میدونه و باید با همین فرمون یادگیری رو ادامه بدم تا بشم ستون اصلی شرکت بعد از اونها. طراح اصلی شرکت همیشه ناراضیه. از زمین و زمان. فرصت هایی که از دست داده رو گاهی مرور میکنه و هم خودش حرص میخوره هم بقیه. مطمئن نیستم بخوام پا جای پای اون بذارم مخصوصا تو شرایطی که خود رییس هم نباشه و من بمونم و مسئولیت هنگفت! این همون رییس هولی هست که بخاطرش میخواستم استعفا بدم! حالا که قلق کار باهاش دستم اومده یه چالش جدید ایجاد شده. اونهم تحول اساسی شرکت هست. گاهی ثبات آنچنان هم جالب نیس. شاید اتفاقات جالب تری رخ داد، نمیدونم.
از طرف دیگه مهلتم برا پروژه ای تمومه و تمام زحماتم در معرض فنا و نابودیه.
و رابطم با چ... نامعلوم، دوست داشتنی و مبهم
فقط از این خوشحالم که زندگیم بعد پیدا کرده و قرار نیس نگرانی بابت پدرم مهمترین دغدغه زندگیم باشه.