موقعیت خنده دار اینکه بیش از ۸ ماهه درگیر ب هستم. شدیدا درگیر. اونقدر که فکر و ذکرم شده بود اون. و اون هم دائم در حال بازی. نمیدونستم چرا اما ازم دوری میکرد و چون دلیلش و نمیدونستم حریص میشدم. هزارتا سناریو تو ذهنم ساختم و براساس اونها اقدام کردم و هر هزار بار شکست خوردم. ب نه بود و نه نبود. شبحی بود که سایش تمام این مدت روی فکر و زندگیم سایه انداخته بود، بدون اینکه حضور پیدا کنه.
و خنده دار بودن موقعیت اینجاس که حالا که چای اومده تو زندگیم، اینهمه دوستم داره و خیلی حساسه روی خیانت، ب یادش اومده من و ببینه!
منم حریصم نسبت بهش. دلم میخواست باهاش حرف بزنم. حالا که هست، چطور بپیچونمش؟ چطور چشم ببندم روش؟ و از طرفی استرس دارم چ گوشیمو بگیره و صفحه چتمون رو ببینه. چیز خاصی نیس اما بهرحال صمیمی و فان حرف زدیم باهم که اصلا موجه و جالب نیس.
از وقتی با چ آشنا شدم، دیگه هیچکس به چشمم نیومد. وقتی کسی با محبت و احترام باهام رفتار کنه چرا از آدمهایی خوشم بیاد که معاشرت باهاشون نوعی خودتحقیریه؟ باید با ث یا الف آشنا میشدم که بفهمم چ چقدر جنتلمن، با جربزه و متشخص هست. تنها کسی که علی رغم همه اینها گاهی درگیرم کرد، ب بود. اونهم نه بخاطر خودش، بخاطر فانتزیای که ازش تو ذهنم ساخته بودم.
امشب از دستم خارج شد. ب بهم پیام داده بود، بعد از ۱۴ ساعت داشتم جواب میدادم. سریع سین کرد و وارد بحث شدیم. درمورد گلدون ازش پرسیده بودم که خریده یا نه. گفت خریده و عکساشونو استوری کرد. ب که آدم موندگاری نیس، من فقط با این ارتباط پوچ، پنهان کاری از چ رو باید تحمل کنم. از این به بعد سعی میکنم درست تر رفتار کنم. ب آدم سرگردون، غیر مسئولیت پذیر و شکارچیای هست. آدمها رو درگیر میکنه و با گیجی و حرص و ولع شکار بیشتر، به مسیر خودش ادامه میده. ابدا ارزشش و نداره که بخاطرش ارتباط جالبی که با چ دارم و از دست بدم.