دیشب هم یه تجربه بینظیر دیگه کنار چ داشتم. با موتور شهر و دور زدیم. کلاه ایمنی نداشتم و با سرعت میروند. گاهی زیاد میترسیدم اما حواسش بود زیاد موتور و چپ و راست نمیکرد یا زیاد شتاب نمیداد. باهم آهنگ سلطن قلب ها رو خوندیم. و در آخر باهام اتمام حجت کرد که دیگه بدون رابطه ج.ی نمیتونه ادامه بده. و این موضوع روی اخلاق و رفتارش اثر گذاشته و با مشتری هاش برخورد بدی پیدا کرده. گفت خیلی دوستم داره و بعید میدونه کسی به اون اندازه دوستم داشته باشه. که برام هر چیزی بخره و دو دوتا چارتا نکنه. خب ث اینطور بود. حتی خساستش باعث ابروریزی هم بود. اما حتی اگه کسی هم دیگه من و اونقدر دوست نداشته باشه نمیتونم وقتی آماده نیستم درخواستش و قبول کنم.
راستش ته فکرم ب بود. فکر میکردم موقتا با چ در ارتباطم و شاید یه روز ب من و دید. خب چ هم قصد ازدواج نداره. همه چی به طرز مسخره ای گره خورد و پیچیده شد. در نهایت منم که باید دل ببرم از هر دو. کسی که باهام رفتار عالی ای داشت و کنارش چیزای فوق العاده ای تجربه کردم و کسی که نبود و نیست و احتمالا نخواهد بود اما شده فانتزی ذهن من.
قبل از اینکه به چ پیام بدم، خواستم ب رو ببینم. که این تصویر و عطشی که تو ذهنم ازش هست، واقعیه یا توهم. تو پیام اسمشو نوشتم. نوشت جان. قند تو دلم اب شد. سریع بود و مثل این چن وقت با فاصله نبود. بعد از ۳ ساعت نوشتم که کی بهم شیرینی میده؟ و غیب شد.
هیجان و استرس دارم بخاطر ب. میخوام هرطور شده پروندشو ببندم. آنفالوش کنم و دیگه کامل از زندگیم حذفش کنم.
بخاطر چ هم گیجم. غم دارم، دلتنگم. و دوس دارم تلفظ ب و ر رو باز ازش بشنوم. دلم میخواد وقتی تو زاویه هایی جذابتره غرق دیدنش بشم. اما خب عشق زوری نیس. نمیتونم به زور بهش عشق بورزم و اون هم نمیتونه من رو تو شرایطی بذاره که وارد قمار بشم. وقتی رابطه باهاش ته نداره، چیزی که خواسته واسه من قماره.
بهرحال بابت تجربه همه چیز خوشحالم. احساس زنده بودن میکنم.