قسمتی واقعی و پنهان از من

  • صفحه اصلی
  • پروفایل
  • آرشیو
  • عناوین مطالب

ب مانع تمام حروف

توسط Bluepetus | پنجشنبه پنجم تیر ۱۴۰۴ | 12:38

چ ۳ بار سعی کرد ازم جدا بشه و نتونست. من هم هربار پذبرفتمش. نه رفتنش زشته نه برگشتش. یه آدم لوتی و جنتلمن. کسی که عمیقه، ته دلش مدت هاس پیش کسی گیره ولی انقدر قشنگ عشق میورزه که آدم دلش بخواد خودشو گول بزنه و فراموش کنه که ته رابطه باهاش هیچی نیس. به اندازه کافی از کنارش بودن لذت بردم. شاید وقتشه هر دومون و آزاد کنم. تولدش نزدیکه. من تا حالا برا کسی تولد نگرفتم که دوستاشو دعوت کنم. این کار فراتر از اعتماد بنفسم هست. دوست دارم مدت مناسبی قبل از تولدش دود شم و برم هوا و در عین حال دوست دارم براش هدیه بگیرم. یه شمع خوشکل، یه کتاب جالب، یه لباس که بهش بیاد. دوست دارم با هدیه ام حال خوبی براش بسازم. دلم به این خوشه که اونقدر عمیق و پخته هست که اگه چنین نیتی پشت هدیه ام بود، بدون حرفی از من خودش بفهمه. وقتی کنار همیم خیلی حرف نمیزنیم، اما حس خیلی خوبی دارم. امنیت عجیبی که کنار یه غریبه نباید میداشتم. حس رهایی، حتی ذهنم هم خالی میشه فقط اون لحظه منم و اون. صداش وقتی با آهنگ میخونه گاهی برای گوش من بلنده ولی اغلب کیف میکنم از خوندنش.

"داری با کسی میمونی که هست ولی اون چیزی که میخوای نیست... و دلت پیش کسیه که اون چیزی که میخوای شاید باشه ولی اصلا نیست!"

این جواب هوش مصنوعیه وقتی گفتم گاهی ته ذهنم به ب گیره هنوز.

ب از اون روزی که حرف زدیم، دود شد و رفت هوا. هیچ خبری ازم نگرفت. استوری گذاشته بود مشخص بود که نتش هم کار میکرده، اما به من پیامی نداده بود. تمام مدتی که نت نبود فکر میکردم پیامی از طرف اون دارم. بیقرار بودم که چک کنم گوشیمو. بعد از مدت ها وصل شد و هیچی از سمت اون یا هیچکس دیگه نبود!

ب... عاشقش نیستم. بنظر میرسه فقط تایید و فتحش و میخوام. وقتی در دسترسم بود با وجود رابطم با الف سخته قضاوتش اما بنظر انقدر واسم جذاب نبود. حالا افتادم تو بازی و چالش. که میتونم منم درگیرش کنم؟ تقریبا هر روز با خودم میجنگم که بهش پیام ندم. نپرسم حال مادرشو... نپرسم ماشین خرید یانه.

حتی دلم میخواست میرفتم خونش. همونجوری که گیجم کرد گیجش میکردم. دلم میخواست تمام این چند ماه و تلافی کنم...

این هم یجور شباهت من با چ هست. هر دو ته ذهنمون درگیر شخص دیگه ای هستیم. حالمون باهم خوبه ولی دلمون نمیخواد تا همیشه با هم باشیم.

ب باعث شده نتونم رها و آزاد باشم. موقتا از ذهنم بیرون میره ولی یهو باز قدرت میگیره. شاید باز برم سمتش اینبار تکلیفم و با خودم روشن کنم. نمیخوام ذهنم پیشش باشه.

مشخصات وب
از اینکه حرف دلم رو خوندی متشکرم . نظراتت واسم ارزشمند و زیبا هستن . روزگارت آباد♡
آرشیو وب
  • شهریور ۱۴۰۴
  • مرداد ۱۴۰۴
  • تیر ۱۴۰۴
  • خرداد ۱۴۰۴
  • اردیبهشت ۱۴۰۴
  • فروردین ۱۴۰۴
  • اسفند ۱۴۰۳
  • بهمن ۱۴۰۳
  • دی ۱۴۰۳
  • آذر ۱۴۰۳
  • آبان ۱۴۰۳
  • مهر ۱۴۰۳
  • شهریور ۱۴۰۳
  • مرداد ۱۴۰۳
  • تیر ۱۴۰۳
  • خرداد ۱۴۰۳
  • اردیبهشت ۱۴۰۳
  • فروردین ۱۴۰۳
  • اسفند ۱۴۰۲
  • بهمن ۱۴۰۲
  • دی ۱۴۰۲
  • آذر ۱۴۰۲
  • آبان ۱۴۰۲
  • مهر ۱۴۰۲
  • شهریور ۱۴۰۲
  • مرداد ۱۴۰۲
  • تیر ۱۴۰۲
  • خرداد ۱۴۰۲
  • اردیبهشت ۱۴۰۲
  • فروردین ۱۴۰۲
  • اسفند ۱۴۰۱
  • بهمن ۱۴۰۱
  • دی ۱۴۰۱
  • آذر ۱۴۰۱
  • آبان ۱۴۰۱
  • مهر ۱۴۰۱
  • آرشيو

B L O G F A . C O M

تمامی حقوق برای قسمتی واقعی و پنهان از من محفوظ است .