امروز روزیه که میخوام خودمو حسابی لوس کنم. بخاطر اینکه قوی بود و دووم آورد ممنونشم. امروز به موقع بیدار شدم و همه کارهام و خیلی خوب انجام دادم. اضطراب اجتماعی و شرم حس نمیکردم. گاهی خسته میشدم و کمی فشار کار رو روی خودم کم میکردم. از اینکه خوب از پس کارهایی براومدم خوشحالم. ترس میتونست امروزم و دگرگون کنه. بعد از اینکه کمی جای مورد علاقهام آروم گرفتم، میرم واسه خودم کتاب میخرم. حتی شاید بعدش هم ببرمش یه کافه و نوشیدنی مهمونش کنم. همه رو تنها سپری میکنم. نیاز فوری من به خوشحال شدن، یه هوس و لذت ساده نیس، با نشون دادن روی خوش زندگی بقا رو برام شدنی میکنه.
دیگه چه اهمیتی داره که چ بهم زنگ زده؟ چه فرقی داره که ب جلو میاد یا بازم دوری میکنه؟ دیگه چه غم اگه تنهام؟ گیج، خسته و شادم. ته دلم هنوز ترس هست. با همه اینها من پشت خودمم، خودمو دارم. برای خوشحال کردن خودم از نو تمام تلاشمو به کار میگیرم.