احساس میکنم موندم ته دره. همه مشغولن. هر کس باغی جایی، دوستایی... و من تنها دارم میخوابم که صبح برم و بدوم. که تنش های ذهنم و بذارم زمین... حس تنهایی و فراموش شدگی دارم. درک نمیکنم این حس از کجا میاد. شاید طیادی منتظرم کسی بهم پیام بده. آدمی مثل ب یا ت و چ. کاش چ تو مستی حداقل یادم کنه... بیخیالللل! من الف و از زندگیم حذف کردم که خوشحال باشم، که هستم. من تو شهر خودم زندگی میکنم. حتی اگه شب تنها بخوابم اما باز زیر آسمون همین شهرم، شهری که عاشقشم. الف و از زندگیم بیرون کردم که بتونم نفس بکشم. من حالم خوبه. فوق العادهام. بیشتر از گذشته میدرخشم. این تنهایی به سختی بدست اومده و خیلی با ارزشه. شاید اگه چ با شرایطم کنار میومد هم نباید قبولش میکردم. خودم و آسون بدست نیاوردم که آسون از دست بدم. من آدم امن و مهربونیم. باملاحظه ام. بامزه ام. عمیقم. سرزنده ام. مستقلم. قویم. من آدم جالبیم. یه روز ینفر بالاخره اینو حس میکنه. یه روز نوبت منم میرسه. ناامید نشم و خود قشنگم و قشنگتر کنم.
توسط Bluepetus
| جمعه دوم خرداد ۱۴۰۴ | 0:39
مشخصات وب
از اینکه حرف دلم رو خوندی متشکرم . نظراتت واسم ارزشمند و زیبا هستن . روزگارت آباد♡
آرشیو وب
- شهریور ۱۴۰۴
- مرداد ۱۴۰۴
- تیر ۱۴۰۴
- خرداد ۱۴۰۴
- اردیبهشت ۱۴۰۴
- فروردین ۱۴۰۴
- اسفند ۱۴۰۳
- بهمن ۱۴۰۳
- دی ۱۴۰۳
- آذر ۱۴۰۳
- آبان ۱۴۰۳
- مهر ۱۴۰۳
- شهریور ۱۴۰۳
- مرداد ۱۴۰۳
- تیر ۱۴۰۳
- خرداد ۱۴۰۳
- اردیبهشت ۱۴۰۳
- فروردین ۱۴۰۳
- اسفند ۱۴۰۲
- بهمن ۱۴۰۲
- دی ۱۴۰۲
- آذر ۱۴۰۲
- آبان ۱۴۰۲
- مهر ۱۴۰۲
- شهریور ۱۴۰۲
- مرداد ۱۴۰۲
- تیر ۱۴۰۲
- خرداد ۱۴۰۲
- اردیبهشت ۱۴۰۲
- فروردین ۱۴۰۲
- اسفند ۱۴۰۱
- بهمن ۱۴۰۱
- دی ۱۴۰۱
- آذر ۱۴۰۱
- آبان ۱۴۰۱
- مهر ۱۴۰۱
- آرشيو