قسمتی واقعی و پنهان از من

  • صفحه اصلی
  • پروفایل
  • آرشیو
  • عناوین مطالب

تو از پس طوفان براومدی

توسط Bluepetus | سه شنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۴ | 22:42

تمام راه و تا خونه گریه کردم. ناله کردم، فریاد کشیدم و اشک ریختم. امشب وقتی از اینکه هدف و انگیزه‌ای ندارم حرف زدم، یه دختر فوق العاده تازه به دوران رسیده گفت تو اگه کارمند من بودی اصن نمیتونستم تحمل کنم حتما باهات درگیری پیدا میکردم! منم گفتم بدبخت کارکنانت دارن کار میکنن پولشونو بده چکار به هدف داشتن نداشتنشون داری. انتظار این جواب و از من نداشت جا خورد و تا مدتی حرف خاصی هم نزد. اما کم کم جلسه پیش رفت. مسئول جلسه بهم گفت احتمالا با یه آدم خودشیفته طرف نبودی؟ من خشکم زد. الف! دوستم گفته بود که احتمالا خودشیفته بوده اما باورم نشده بود. باز حرف زدم و حتی احتمال داده شد که دچار افسردگی شده بودم! این درجا زدن هام تنبلی نیس، تلاش برای بقاس. به روزهای پشت سر که نگاه میکنم، از چیزهای خیلی سختی عبور کردم. مشکلات خانوادگی شدید، اضطاب جانفرسا و پنیک، جدا شدن از الفی که زندگیم بود، و فهمیدن اینکه چقدر بی مروت و سمی بود... همه با پشت زمینه تلاش سخت برای درس و کار و مقداری تنهایی و تفریحات و لذت های حداقلی! گریه کردم. زجه زدم. چون انگار خودم هم نمیدونستم چقدر سخت بوده. حتی هنوز بزرگی و سختی اتفاقاتی که واسم پیش اومد و درک نکردم. هنوز نمیفهمم دووم آوردن تو اون روزها چه کار دشواری بود. هیچکس هم واقعا نفهمید عمق دردم تا کجا بود. شاید کارد از استخونم هم رد شده بود. من بارها زندگی کردم بدون اینکه دلیلی داشته باشم. بارها زندگی کردم بدون دلخوشی و هدف. مطمئن نیستم کسی به اندازه من رنج کشیده باشه. امشب زجه زدنم یه پاداش بود واسه عبور از روزهای تاریک. من موفق شدم سرپا بمونم! این حین حتی تو کارم هم پیشرفت کردم. رو شخصیتم کار کردم و قوی تر شدم.

چقدر گاهی آدمها احمق میشن. اون که نمیدونست بی هدف بودن من اصلا چه معنی‌ای داره؟ من از یه طوفان گذشته بودم که حتی عقاید و شخصیتم رو هم دگرگون کرده بود. چطور میتونست انقدر احمق باشه که بدون دونستن زندگی من، بهم حمله کنه؟ و چرا انقدر عوضی و خودشیفته بود که هدف داشتن یا نداشتن کارکنانش رو هم بخواد کنترل کنه؟ از این آدم متنفرم. بخشی از گریه ام برای این بود که گفت اگه تو کارمند من بودی... تصمیم دارم از کارم بیرون بیام و اوایل حرفاش فکر کردم بد نیس ببینم تو چه حوزه ای کار میکنه... گریه کردم چون وحشت کردم از اینکه رییسم باشه. عقده‌ای، خام، تازه به دوران رسیده، خودشیفته و از همه مهمتر احمق!

خطاب به خودم: واقعا میدونی از پس چه چیزهایی براومدی؟

مشخصات وب
از اینکه حرف دلم رو خوندی متشکرم . نظراتت واسم ارزشمند و زیبا هستن . روزگارت آباد♡
آرشیو وب
  • مهر ۱۴۰۴
  • شهریور ۱۴۰۴
  • مرداد ۱۴۰۴
  • تیر ۱۴۰۴
  • خرداد ۱۴۰۴
  • اردیبهشت ۱۴۰۴
  • فروردین ۱۴۰۴
  • اسفند ۱۴۰۳
  • بهمن ۱۴۰۳
  • دی ۱۴۰۳
  • آذر ۱۴۰۳
  • آبان ۱۴۰۳
  • مهر ۱۴۰۳
  • شهریور ۱۴۰۳
  • مرداد ۱۴۰۳
  • تیر ۱۴۰۳
  • خرداد ۱۴۰۳
  • اردیبهشت ۱۴۰۳
  • فروردین ۱۴۰۳
  • اسفند ۱۴۰۲
  • بهمن ۱۴۰۲
  • دی ۱۴۰۲
  • آذر ۱۴۰۲
  • آبان ۱۴۰۲
  • مهر ۱۴۰۲
  • شهریور ۱۴۰۲
  • مرداد ۱۴۰۲
  • تیر ۱۴۰۲
  • خرداد ۱۴۰۲
  • اردیبهشت ۱۴۰۲
  • فروردین ۱۴۰۲
  • اسفند ۱۴۰۱
  • بهمن ۱۴۰۱
  • دی ۱۴۰۱
  • آذر ۱۴۰۱
  • آبان ۱۴۰۱
  • آرشيو

B L O G F A . C O M

تمامی حقوق برای قسمتی واقعی و پنهان از من محفوظ است .