شاید اولین باری باشه که چنین موقعیتی رو تجربه میکنم. درسته که ظاهرم بی نقص نیست و مونیکابلوچی نیستم اما فکر میکنم زندگی میتونه من رو به سمت مالنا بودن سوق بده. حتما تجربه کردید که به گذشته و نه هایی که گفتید فکر کنید، گاهی ممکنه حسرت بخورید و فکر کنید اگه برمیگشتید به عقب خیلی از موقعیت ها رو رد نمیکردید. اخیرا تعداد نه هایی که دارم میگم خیلی بیشتر شده. چون خودم قبول کردم موقعیت های بیشتری واسم پیش بیاد. ته ذهنم هربار با خودم کلنجار میرم که مطمئنی میخوای بگذری؟ میترسم بعدا چنین موقعیتی پیش نیاد یا اینکه شاید بتونم همه چیز رو جور دیگه ای رقم بزنم و بهتر باشه فورا نه نگم. این ها کلنجار من با خودم هستن، سعی میکنم پای نه هام بایستم. اما فکرشو کنید چقدر آسون؟ چقدر ساده همه چیز میتونه متفاوت پیش بره. فقط کافیه گارد نگیرم و به فکر دریافت منافع حداکثری از آدمها باشم... اونوقت جای عذاب و اضطراب سرکار، رییسم رو بازی میدادم و منافع بیشتری ازش میگرفتم. نه تنها کار بلکه هدایای بیشتری هم از اون یکی پسر میگرفتم. در نهایت شاید حتی پارو فراتر هم میذاشتم و مدتی خارج از کشور زندگی میکردم...
فکر میکردم چنین کارهایی ابدا از من ساخته نیست، تا اینکه سعی کردم رفتارم رو کمی عوض کنم. قصدم این بود که طرف مقابل رو فراری ندم و مجبور نکنم خودشو سانسور کنه... دیدم توان بازی رو هم تا حدی دارم. نمیدونم چقدر این توان رو دارم و نمیخوام فعلا حتی امتحانش هم کنم، فقط از ممکن بودنش حیرتزده ام.
و گله مند از جامعه. که فرصت مالنا شدن رو برای خانمها ایجاد میکنه. متاسفم برای رییسی که وجدان نداره که نه به همسرش وفا کنه و نه به یه دختر جوون رحم. متاسفم برای پسری که برای خاموش کردن خشمش، یه ذره هم دست از سوءاستفاده از دختر روبروش نمیکشه، متاسفم برای پسری که سعی میکنه برای تجربه نوعی از لذت، زندگی دختری رو تا تباهی بکشه...
نباید انقدر موقعیت برای کدر شدن قلبم ساده میبود. نباید موقعیت برای درخشان شدنش انقدر دشوار...
پیدا کردن مردی که همسطح خودم باشه و بتونم باهاش رابطه سالمی داشته باشم شبیه رویا و خیالپردازی شده اما نابود کردن شخصیتم به سادگی یه آب خوردن!
نباید اینطور میبود...💔