میخوام صادق باشم. ب هنوز کراشم هست و اتفاقا این رفتارهای احمقانش برام جذابیت داره. اینکه انقدر بلده و تازه داره تمرین هم میکنه... حرفه ای داره میشه تو دل بردن. فقط یه بدی داره. مشکلاتش باعث شدن از نظر احساسی غیرقابل دسترسی باشه. تا یه عمق کم از خودش رو بروز میده. مثلا جای حرف زدن از چیزی که واقعا اذیتش میکنه درمورد چیز دیگه ای صحبت میکنه. آدم نامناسبیه واسم. و یه جوریه که اگه باهاش وارد رابطه بشم باز کلافه میشم.
این پسر جدیده هم قرار شد جمعه ببینمش. استرس گرفتم که نکنه ازش خیلی خوشم نیاد و خیلی پاپیام بشه. نکنه متوسط باشه و من خیلی ناجذاب باشم. نکنه باز نارو بخورم... به منزله خارج شدن از منطقه امنم بهش نگاه میکنم. بعدش ترسه و بعد یادگیری. پس با اینکه چیزی نیست که واسم راحت و خیلی خوشایند باشه انجامش میدم. تو یه کافه باهاش قرار میذارم، یکی دو ساعت صحبت میکنیم و میرم خونه.
دلم میخواد تا جای ممکن دورم و با پسر پر کنم که دلم نتونه عاشق بشه. میترسم از رابطه دیگه.
الف عوضی تر از چیزی بود که فکر میکردم. من واسش زیادی بودم. صداقتم، محبتم، توجهم، تعهدم... الف یه پسرخونگیِ معمولی کم جذاب بود. خیلی تعجب میکنم پیش بینیم غلط از آب دراومد و نارو خوردم ازش. نیاز دارم خودم و ببخشم. میترسم آدم خوبی که بودم از بین بره اما شاید اون خوبی نبود. حماقت بود. اون رابطه انقدر واسم ترسناکه که میترسم با کس دیگه صمیمی شم.
ترس هام نباید مانعم بشن. با وجود همه چیز جلو میرم و یاد میگیرم چطور دل ببرم، چطور نه بگم و چطور آدمی رو بشناسم.