یه دوست مشترک دارم با ب. یه دختر که قبلا سعی کرده بود به ب نزدیک بشه و از اونجایی که ب آدم وفا نیست، تهش رابطه ای شکل نگرفت. حالا این دختر هم بخاطر مختصر رابطه مضخرف بین من و ب احساس خوبی نداره و ازم گاهی دوری میکنه. گفتم جای درخواست از ب، از این دختر کمک بخوام اما نخیر بدتر از ب برخورد کرد. دیگه وقتی برا "خودم میتونم" و بازیگوشی ندارم. هرطور شده باید یکی و پیدا کنم بهم کمک کنه. این پسر جدیده هم بعد از اینکه دیشب تماسشو جواب ندادم، امروز دیر به دیرتر پیام هارو جواب داد. با اون هم بهم خوش نمیگذره! عجیبه. حوصله کسی و ندارم. قلبم به الف عوضی عادت کرده بود. دوست داشتنشو از بر بود. زوری زوری خودمو عاشقش کردم. میترسم اگه باز زوری زوری عاشق کسی نشم، کلا عاشق نشم! همه اینها از اثرات نزدیک شدن ولنتاین و دیدن کاپل های گوگولی تو خیابونهاس. حسودیم میشه. حتی رابطه های دوستانه...
دستم بد تو پوست گردوئه!