من شناختی از جنس مخالف ندارم. این رو شدیدا میپذیرم. مثل اینکه پسرها یه تکنیک بلدن که حسابی میتونن یه دخترو باهاش بازی بدن. البته این بدیهیه که فقط یه تکنیک نیست. من فعلا یکی و یاد گرفتم. اونهم یه چیزی مثل رفتارهای ب هست. اینکه بی دلیل سرد برخورد کنن. من اولش قصدم رابطه عاطفی نبود. الآن هم نیست. فقط میخواستم بشناسمش. بازیش رو من جواب داد. بی قرار شدم و فکر و ذکرم شد اون. شاید از اون مدلاس که حس ناکامیشو از یه عشق یکطرفه، با عاشق کردن آدمهای دیگه آروم میکنه. شاید هم واقعا ازم خوشش نیومده. شاید هم هزار دلیل دیگه داره. من آدم بازی نیستم. رک و شفافم. حوصله این پیچیدگی و ندارم. بهتره این رو بپذیرم که ب در حال حاضر با من جور نیس و مثل الف ببوسم بذارم کنار. الف...چقدر زندگیم بعد از اون متفاوت شد. بخشی از سرکوب ها و موانعی که برا خودم بودن وجود داشت برطرف شد و بخشی از حمایت هم همینطور. تو خیابونها که قدم میزنم قلبم از شادی لبریز میشه. دیگه لازم نیست جایی که دوست دارم و ترک کنم. برا گذروندن اوقاتم بیرون از خونه هم عذاب وجدانی ندارم چون قرار نیس خانوادم و ترک کنم. میتونم یکروز کامل گوشیم و چک نکنم. خیلی وقت بود سینگل نبودم. کم کم دارم حال میکنم با موقعیت. پر از امیدم که با آدمهای خفن آشنا شم. تنهایی هرجا بخوام میرم. با هرکس بخوام وقت میگذرونم. هرلباسی بخوام میپوشم. کسی بابت چیزی سرزنشم نمیکنه. بلاتکیف و منتظر نیستم...
داره خوش میگذره. خوشحالم که جدا شدم ازش.