وقتی ببینمش دیگه نمیتونم ازش جدا شم. نگاهش، رفتارش... یهو حس میکنم این آدم با همه خوبی و بدیش مال منه. فعلا خشم و ناراحتیم ازش برای جدا شدن کافی نیس. گفت دنبالت اومدم نتونستم پیدات کنم فکر کردم با تاکسی رفتی، یهو نرم شدم.
دیشب راه رفتیم. و بعد رفتیم سینما. فیلم زن و بچه. چقدر گریه کردم. آخرای فیلم دیدم چ هم گونش و پاک میکنه. خوشم میاد که احساساتش رقیقه و گاهی میتونه گریه کنه. در عین حال محکم و قابل اتکا هم هست. البته این ویژگی ها تو رابطه برام اید معنی پیدا کنه. اما بطور کلی با دیدنش حس خوبی میگیرم. از این خوشم میاد که یه چیزهایی و میفهمه. مثلا فیلمهای باکیفیت و تشخیص میده. آهنگ های خفن و دوست داره. الف تا این حد استانداردهای من و پایین آورده😑😂
نمیفهمید. نه سیاست و، نه آهنگ خوب و بد و، نه فیلم و. فکر میکردم حداقل غذا رو بفهمه که اونو هم نمیفهمید😂 الف اعجوبهای بود. از بابت توانایی خودم در دوست داشتن هر آدمی نگرانم. من الف به این دوزاری رو چطور انقد دوس داشتم و برای وفاداری بهش انقدر تلاش میکردم؟ این باعث میشه دوست داشتنم نسبت به چ رو هم جدی نگیرم خیلی.
از فیلم دیشب یه چیزی ته ذهنم روشن شد، با همه چیز کنار نیا، همه چیز و قبول نکن و فدا نکن خودتو. اینو مدام میگم به خودم. مدل من سازگاری بیش از اندازه و فداکاریه. بهتر میشم اما باید همیشه حواسم جمع باشه. حداقل تا وقتی که مدلم فرق کنه.