امروز هم از شدت هیجان، فریز شدم. شاید خندهدار باشه اما امروز حس خاصی نسبت به الف هم حس میکنم. ترکیبی از خشم، دلتنگی، دوست داشتن و حتی انزجار. با اینحال ویژگیهاش رو تو آدمهای دیگه نمیتونم تحمل کنم. شباهت هر کسی بهش واسم شبیه شکنجس. اینکه حسم نسبت به کسی که عاشقش بودم، تا این حد متفاوت شده، باعث میشه هیجان بیشتری حس کنم. زندگی واسم خیلی شیرین تر شده. اضطراب، احساس گناه و حتی تنهایی کمتری حس میکنم. مدت نسبتا زیادی کنار همکارهام، روزی ۸ ساعت کار کردم اما تا وقتی الف از زندگیم نرفت، نتونستم باهاشون ارتباط بگیرم. موم بودم تو دستش. احساس آزادی میکنم. این آزادی انقدر گرون و سخت بدست اومد، که حاضر نیستم دوباره مفت ببازمش.
این هفته هفته هیجان انگیزی خواهد بود. قراره بیشتر خوش بگذرونم. امروز نه فعالیتی داشتم نه تونستم فعالیت مهمی که باید رو انجام بدم. فریز شدم روی تخت. با همون لباس خواب. دارم خمیازه میکشم و شدیدا استرس کاری و دارم که انجام ندادم. هر چند دیر، هر چند خسته، و هرچند ناقص حتما انجامش میدم.