بعد از جدا شدن از الف، برگشتم به عقب... به وقتی که چت های ناشناس تلگرام عطشم به ارتباط رو کم میکرد. وقتی ذهنم پر بود بود از حرف، با یه فرد ناشناس صحبت میکردم. گاهی نصیحتش میکردم که برگرده به همسر قبلیش😂 گاهی از چیزهایی که یادگرفته بودم میگفتم... مکالمه ها همه به همون فضا محدود میشد. بعد از سالها دوباره برگشتم به چت ناشناس. اینبار با یه همشهری صحبت کردم. یکسال از من کوچیکتره و از نظر شغل و سبک زندگی بهم نمیخوره. مهمه؟ بعید میدونم. همین که فعلا پیامی میاد و میره هم دلم و خوش میکنه. ب بدجور در من خلاء ایجاد کرده. اصلا این ب چی بود یهو افتاد وسط ذهنم؟ این پسر مهره مار داره؟ خیلی ناگهانی شد مرکز توجهم. و من خارج از دایره توجهش. وقتی از هول بودن رییسم گفتم رسما گفت که من چنین حسی و ایجاد نمیکنم! آخ این دومین شکست بزرگم محسوب میشه. دلم میخواد کوچکترین گامی به سمتم برداره اما دریغ. تو ذهنم تو طول روز بارها وسوسه میشه که بهانه بیاره و باهاش حرف بزنه و اغلب مقاومت میکنم. بعد از یه مکالمه نسبتا خوب این فاصله باید توسط خودش شکسته بشه. آخ ب. تو با مغز من چکار کردی که پر از توئه؟
توسط Bluepetus
| سه شنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۳ | 22:51
مشخصات وب
از اینکه حرف دلم رو خوندی متشکرم . نظراتت واسم ارزشمند و زیبا هستن . روزگارت آباد♡
آرشیو وب
- شهریور ۱۴۰۴
- مرداد ۱۴۰۴
- تیر ۱۴۰۴
- خرداد ۱۴۰۴
- اردیبهشت ۱۴۰۴
- فروردین ۱۴۰۴
- اسفند ۱۴۰۳
- بهمن ۱۴۰۳
- دی ۱۴۰۳
- آذر ۱۴۰۳
- آبان ۱۴۰۳
- مهر ۱۴۰۳
- شهریور ۱۴۰۳
- مرداد ۱۴۰۳
- تیر ۱۴۰۳
- خرداد ۱۴۰۳
- اردیبهشت ۱۴۰۳
- فروردین ۱۴۰۳
- اسفند ۱۴۰۲
- بهمن ۱۴۰۲
- دی ۱۴۰۲
- آذر ۱۴۰۲
- آبان ۱۴۰۲
- مهر ۱۴۰۲
- شهریور ۱۴۰۲
- مرداد ۱۴۰۲
- تیر ۱۴۰۲
- خرداد ۱۴۰۲
- اردیبهشت ۱۴۰۲
- فروردین ۱۴۰۲
- اسفند ۱۴۰۱
- بهمن ۱۴۰۱
- دی ۱۴۰۱
- آذر ۱۴۰۱
- آبان ۱۴۰۱
- مهر ۱۴۰۱
- آرشيو