حالم چطوره؟
خوب
متوجه شدم تراپیستم حسابی از کارش فاصله گرفته. حتی مطمئن نیستم برگرده. گاهی حس کردم دارم پولمو میریزم سطل آشغال. اما امروز وقتی دم دم غروب میشه، وقتی ساعت ۸ شب میشه، وقتی میفهمم بین پدر و مادرم مشاجرهاس...میفهمم پولم دور ریخته نشده. حتی بهترین سرمایهگذاری بود.
وقتم رو با رابطه نامشخص با الف داشتم هدر میدادم. روحم در رنج بود. زیبایی های زندگی رو از خودم دریغ کرده بود. چقدر حالم بد بود. خدایا چه وضع درهمی
الآن هم عالی نیستم. به تراپیستم نیاز دارم. یکی دوماه دیگه منتظر میمونم. شاید اومد و این روح و تیمار کرد.
اگه نیومد یه کاریش میکنم.
بنظر میرسه رابطم با الف هم تمومه. فقط دارم دلایل رو جمع آوری میکنم. که اگه به گذشته فکر کردم افسوس الکی نخورم.
امروز عاشق زندگیم.
عاشق نامعلوم بودن راهمم.
آماده ام اشتباه کنم تلاش کنم و بسازم زندگیمو♡