توسط Bluepetus
| جمعه دهم شهریور ۱۴۰۲ | 5:52
قبلا پدرم یا مظلوم بود یا خبیث و الان به نظر میرسه فقط خبیثه.
از تهدیدهاش گرفته تا اینکه شب رو خونه نیاد!
این بنظرم یجورایی خط قرمز بود.
هرچند قبلا که شب بیرون نمیموند باز هم خیانت میکرد اما این یه لول بالاتره. نادیده گرفتن خانوادش و احساسات اونهاست!
مثل اینکه طلاق تنها راه اونهاست.
پدرم مادرم رو پیر کرد و بعد هم بی وفایی کرد. حالا مادرم موند و جوونی از دست رفتهاش!
من چطور امیدوار باشم؟
چطور رابطه سالمی با آدمها داشته باشم؟
دل من دو چیز رو خوب بلده. اعتماد نکنه و بترسه...