نه از کراش خبری هست، نه آدم جدیدی میبینم نه کراش جدیدی... هیچ!
قحطی آدم اومده. خب از زیر سنگم که نمیشه یکی پیدا بشه. من بیشتر خونهام.
حال شرکت تو گروه هارو هم ندارم. بدجوری گیر کردم تو این مرحله از زندگیم.
به الف فکر میکنم. به لبخندش، بغضش، دلسوزیاش... هنوز دوستش دارم اما خب راه دیگه ای برام نمونده بود. یکم بیشتر باهاش میموندم خیلی شرمنده خودم میشدم. یادم نره چی شد که ازش جدا شدم.
اصلا یکی دوتا موقعیت هم پیش اومد که پسرهایی و ملاقات کنم اما از تیپ و قیافشون خوشم نمیومد کلا نخواستم انرژی بذارم. حوصله قبل و ندارم دیگه. قبلا نمیتونستم از پسرهای جذاب خوشم بیاد. میترسیدم اونقد دورشون پر باشه که منو نبینن و شکست عشقی بشه. یا بعدا چشمشون کس دیگه ای و بگیره. الآن یکم نظرم عوض شده. بنظرم زشت و زیبا نداره. حالا اختلاف قیافه و پول و فرهنگ و ... زمین تا آسمون نباشه بهتره اماسر یکم خوش قیافه و کمتر خوش قیافه فرقی تو وفاداری ندارن. بستگی به شخصیت هر فرد داره. فقط اعتمادبنفسم درمورد حودم خیلی کمه خودم و پسر و از کار افتاده میبینم! یه آدم بی هنر و بدرد نخور!
در مورد ویژگی هام نمیتونم واقع بین باشم چون گاهی اونقدر خودم و خفن میبینم که کسی و لایق نمیبینم. هردوشون هم اغراق امیز و دور از واقع ان. من یه ادم معمولیم. همین. عشق انگار بطور خاص تعریف شده. نکنه چون خیلی معمولیم نتونم یه زندگی عاشقانه و جذاب داشته باشم؟
امیدوارم زندگی عاطفیم کمی سروسامون بگیره.