خانم حالا قهر کرده. میبینه احساساتم درگیر شده بیشتر اذیت میکنه. الآن تو وضعیت بدیم. فقط خودشو میبینه.
گریه کرده! واه واه! کار هر روز منه! عجب آدمیه.
من احمقم که احساس گناه کردم. من احمقم که سعی کردم درستش کنم. من احمقم که هستم اصلا.
انقدر عصبی شدم که یه لگد محکم به دیوار زدم و واقعا بخش زیادی از حس بدم تخلیه شد اما خب بعدش نشستم برا پام گریه کردم که دردش گرفته و بیگناه آسیب دیده.
بهرحال زندگیم حال بهم زنه. نه زندگیم بلکه خودم از خودم خوشم نمیاد. یکی از مهمترین دلایلش هم همون خانمه.
من خرم که برام مهمه باها اشتی کنم.
آی خدا. از کل زندگیم و هر چیزی اطرافم در جریانه متنفرم.
هر بدبختی دارم یه سرش به اون خانم میرسه. معلومه ازت بدم میاد اخه. پا میشی با اون زنهای اشغالی که لاس میزنن با پدرم میری بیرون. خب حالم ازت بهم نخوره؟ چجوری میتونی پشت دوربین بایستی و ازشون عکس بگیری؟
بگذریم.
درست نمیشه.
مهم هم نیس.
بهرحال تنها کسی که دارم خودمم. حتی اگه از خودم بدم بیاد تنها کسیه که دارم.