توسط Bluepetus
| سه شنبه یازدهم مرداد ۱۴۰۱ | 21:12
اعتراف میکنم، همچنان بیرون رفتن پدرم مضطربم میکنه.
همین اعتراف گویای احوالم هست. نشد که درست شه.
با الف هم علی رغم احساسی که بهش دارم، و شاید احساسی که بهم داره اوضاع خوبی بینمون نیست.
ادمهایی که میتونم روشون حساب کنم داره به ۰ میل میکنه.
اخبار نابود. در اصل دووم آوردن تو این شرایط زیادی سخته. حتی گاهی نفسگیره.
قصد ندارم جا بزنم فعلا. امشب یه کار مفید انجام میدم. شاید ورزش یا کتاب رو وارد روزهام کنم.
دوستام پیام هم بدن بعد از خوندن جوابم دیگه پیامی نمیدن. پس عملا دوستی در کار نیست.
کتابها! از اونها نباید غافل شم.
احساس تنهاییم رو خیلی کمتر میکنن.
میدونید چیه؟ تازه شروعشه. چون شروعه سخته. بهرحال انتظار نداشته باشم همه چیز عالی باشه. زندگی همینه