دوست دارم خودم رو به بقیه چطور معرفی کنم؟ به عنوان نقاش؟ یه آدم جوون و شاد؟ یه آدم دپرس یا با ایدههای ناهنجار؟ فردی تو زمینه تحصیلی خودم؟ فردی علاقمند به نویسندگی؟
نمیدونم انگار. این ندونستن جذابه واسم. انگار از حصارهای قبلی خودم پا فراتر گذاشتم.
نمیخوام عجله کنم. آروم آروم خودم رو پیدا میکنم. هرچند کمی ترس از قضاوتشدن دارم. بس که آدمهای بیرحم من رو مورد تمسخر قرار دادن.
شخصیتم چقدر هنوز قربانیه؟ و چقدر هنوز مایله که قربانی باشه؟ چقدر دنبال حامیم؟
خب از اون لحظاتیه که آرومم و کمی خوشحال. اضطرابم کم، ترسم کم، شوق و سرزندگیم بیشتر.
یجورایی دارم با خودم آشتی میکنم انگار.
دارم متوجه رشدم میشم و احساس کمبود نمیکنم آنچنان.
میخواستم چند روزی درس رو بذارم کنار. دیدم تا الآن هم آنچنان جلو نرفتم. بیخیال بهونه آوردن بشم و برم جلو. یکم واسم سخته درس خوندن. مخصوصا شروعش. تا وقتی بیوفتم روی ریل... بعدش سخته واسم که تموم شه. شاید برنامهای که مینویسم باعث میشه دلم نخواد انجامش بدم.
برنامم رو منعطفتر میکنم و حتما انجامش میدم