قبلا خیلی از آقای الف مطمئن بودم الآن حتی از اون هم مطمئن نیستم💔
به عالم و آدم بدبینم و نمیتونم به هیچی تکیه کنم.
نمیتونم باور کنم دوست داشتنیم.
این روزها، همون روزهایین که باید پرانرژی و با انگیزه و شاد و قوی و درخشان بودم...
حس میکنم آدم سمیایم. با خودم میگم چقدر اطرافیانم بیچارهان که من باهاشون درارتباطم. این واسم خیلی غمانگیزه. با خودم میگم چی به سرت اومده که اینطور فکر میکنی؟ اما خب نمیتونم خودم رو دلیل بدبختی بقیه ندونم!
حتی اگه در واقعیت دختر خیلی گلی باشم و از سر بقیه زیاد هم باشم، باز خودم رو کم میدونم. درسته خودم تا حدی هوای خودم رو دارم اما بعضی فکرا به عمق فکرم رسوخ کردن و من تازه داره متوجه اونها میشم. فعلا اولین قدم اینه که متوجشون باشم. درست میشه...
درستش میکنم...
نترس خودم... من پشتتم.