هر چی اینجا مینویسم کاملا واقعیه .
یجورایی شبیه درد و دل کردن با یه دوست خیلی صمیمی که البته بعد از تعریف کردن ، وحشت نمیکنم .
شاید زندگی من از بیرون مخصوصا ، خوب دیده بشه یا حداقل انقدر بد بنظر نیاد اما چیزی که دردناک میکنه زندگیمو ، واکنشهای خودم هست. شاید خیلی از آدمهای دیگه تجربه خیانت یکی از والدینشون رو داشته باشن ، اما این تجربه واسه من خیلی سخت و دردناک بود چون من احساسات زیادی رو چه قبل و چه بعدش تجربه کردم .
عادت های غلطی داشتم و تربیتی که باعث میشد بیشتر آسیب ببینم . من با دردهام سعی میکنم مواجه بشم و با بهتر شدن شناختم از خودم ، آدم بهتر و قوی تری هم میشم .
یه درس مهمی که اخیرا گرفتم اینه که اولویتتون خودتون باشید ، حتی اگه میخواید کسی رو نجات بدید ، اول خودتون رو نجات بدید .