فشار کاری باعث میشه روزهای تعطیل هم فکرم مشغول باشه. امروز خیلی ذهنم درگیر بود. استرس و هیجانات مثبت از یه طرف و ترس از شکست منطقه امنم هم از طرف دیگه. بالاخره دل و به دریا زدم و کسایی که میشناختم و اکسپت و فالو کردم. خیلی اهمیتی ندادم به یه عکس با حجاب کمترم. البته معمولیه اما برا من زیاد بود این حرکت. مگه همینو نمیخواستم؟ که ارتباطاتم گسترش پیدا کنه؟ به طور موازی ترس از قضاوت هم گلاویز شد باهام. با خودم فکر میکنم نکنه فکر بدی کنن، نکنه زشت باشه قبولشون کردم، نکنه مزاحم باشم، نکنه... و در لحظه ای دست به عمل زدم و تبعات هرچیزی و قبول کردم. آدم اگه قوی باشه، اگه از پس بعدش بربیاد، انقدر در مقابل اتفاقات مقاومت نمیکنه. نمیشه منتظر بمونم که یه روز به اون قدرت برسم. دیوارهام و کوتاه میکنم و میرم تو دل خطر. میترسم تو جمع بپذیرفته نشم؟ میرم تو دلش. به این امید که یاد بگیرم از پس چالش هایی که پیش میاد هم بربیام.
این هفته اگه کارهام خوب پیش بره عالی میشه. یه مدت نسبتا طولانی استراحت میکنم. امیدوارم از پس اینهمه کار سخت بر بیام.