آدم باید خیلی حال بهم زن باشه که هیچکس نخواد باهاش وقت بگذرونه. و من کم کم دارم فکر میکنم تو این نقطه قرار گرفتم. با اینکه هربار که با دوستام وقت میگذرونم خیلی بهمون خوش میگذره، دیگه ازم نمیخوان باهاشون برم بیرون. عجیبه، نیست؟ پسری هم که بهم پیشنهاد نمیده، تو یه وضعیت عجیبم. به خودم میام میبینم منزوی شدم. اما دلیلش و نمیفهمم. اغلب خیرخواه و مهربون و باملاحظهام. خودم و بیشتر از قبل دوست دارم. با اینحال دورم خیلی خالیه. نباید از آدمها و جامعه فاصله بگیرم. درسته تنهام اما نباید منزوی شم. کاش عضو یه گروه دوستی بودم.
بهرحال یه روز کامل پیش روم هست. بخشی رو میخوام صرف رویاپردازی کنم، بخشی کار و بخشی رو حتما از خونه بیرون میرم.
نمیدونم دقیقا چطور آدمیام. اگه میدونستم میفهمیدم چه مدل افرادی ممکنه از من خوششون بیاد. یا خودم و تغییر میدادم یا میرفتم جاهایی که اون مدل افراد بیشتر باشن. همین رو برعکس کنیم. ببینم از چه مدل افرادی خوشم میاد....
آدمهای کمی عمیق در عین حال خوشگذرون، علاقمند به ادبیات و هنر، باملاحظه و مهربون.
خود قشنگم، تحمل کن. تو واقعا دوست داشتنی هستی