پدرم یه دوست نسبتا جدید داره. که بهش چنان احترامی میذاره انگار که واقعا ادم باشخصیتیه. اما خب بنا به کارهای غیراخلاقی و دعوت کردن بقیه ادم ناجور و خطرناکیه. انقدر از پدرم حرص میخورم چنین مواقع که حتی نمیخوام صدای مضخرفشو بشنوم. این مرد عقل نداره واقعا؟ اینهمه این آدم درب و داغون رو میپرسته! پدرم چرا انقدر عجیبه. وای خدایا. چطور ینفر میتونه این شکلی آسیب برسونه به آدم. یه دقیقه آروم بگییییرررررر.
چن روز پیش هم داشت از لاس زدنش با دندونپزشک صحبت میکرد. چرا؟ چرا آروم نمیگیری؟ پات لب گوره کم کم. یذره آروم شو خب. هنوز شبیه پسر دبیرستانیاس.
آه خدایا خیلی حرص میخورم ازش.
میدونید اصلا ربطی به بیکاری هم نداشت. سرم شلوغه واقعا ولی نفسم بند اومده از حرفها و افکار و کارهاش.
البته ناگفته نماند ویژگی های خوب هم داره. اما کاش بدیهاش خفیفتر میشدن. اصلا شاید همینجوری مناسبه. اخ گیجکنندهاس
۲۳: پدرم واقعا ریگی به کفشش هست. گوشیش شبیه گاوصندوق شده باز. در کل این موضوع آزارم میده